نتایج جستجو برای عبارت :

بلند شو، انسان! الآن وقت جا زدن نیست.

شاید اگه شخصیت اولِ یه کتاب بودم و خودم نویسنده‌یِ اون کتاب، وضعیتِ الآنمو اینجوری می‌نوشتم «شخصیتِ تمام شده‌یِ داستان، از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. انگار که تنها بخشِ واقعیِ موجود، دنیایِ خیالیِ درون سرش باشد. انسان‌ها را به حال خودشان رها کرده بود و از واقعیت جدا شده بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کدام قسمت از اون واقعی‌ست و کدام خیالی. مرزِ واقعیت و خیال برای او از بین رفته بود و در خواب‌هایش بیشتر از زندگی‌ش زندگی می‌کرد. رویا جایش را ب
شاید اگه شخصیت اولِ یه کتاب بودم و خودم نویسنده‌یِ اون کتاب، وضعیتِ الآنمو اینجوری می‌نوشتم «شخصیتِ تمام شده‌یِ داستان، از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. انگار که تنها بخشِ واقعیِ موجود، دنیایِ خیالیِ درون سرش باشد. انسان‌ها را به حال خودشان رها کرده بود و از واقعیت جدا شده بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کدام قسمت از او واقعی‌ست و کدام خیالی. مرزِ واقعیت و خیال برای او از بین رفته بود و در خواب‌هایش بیشتر از زندگی‌ش زندگی می‌کرد. رویا جایش را به
امشب حالش بد تر از همیشه شده ، امشب ... ولش کن یه سوالی ، چرا این حلقه ی اشک الآن باید بشینه به چشمام ؟ الآن که بغل مادر بزرگش آرومه و من دارم می نویسم . چرا وسط گریه ها ، گریه هایی که تا حالا ازش ندیده بودم نه ؟ ...
+ اللهم اشف مرضانا ...
فکر کن پدربزرگ خودت
خدا را خوش می آید که او را به کار بگیری؟!
آن هم کارهای بزرگ مملکتی! آن هم کارهای اجرایی!!
چرا نمی گذارید پیرمردهایمان استراحت کنند؟
همین روحانی الآن 70 سال را رد کرده؛ الآن باید کنار فرزندان و نوه هایش در حال استراحت باشد؛ اما ما باز هم به او رأی می دهیم و او را به کار وادار می کنیم!
انصاف هم خوب چیزی است!!!
 
بسم اللهفرض کنید اگر به جای نجفی، یکی از نیروهای انقلابی - خاصه اگر سابقه ی نظامی داشت - «همسر» «دومش» را با «اسلحه» ی «گرم» «غیر مجاز» کشته بود... الآن در بی بی سی و من و تو و آمدنیوز و شرق و آفتاب و... چه خبر بود؟ تا الآن چند فیمینیست و بازیگر و مجری کذایی دهان خودشان و گوش خلق را پاره کرده بودند؟کلمات خشونت و سرهنگ و حق زن و... چه قدر «تکرار» می شد؟...یکی از کارکردهای #رسانه این است که به مخاطب فرصت فکر کردن ندهد - و او در عین حال شدیدا توهم فهم داشته
فکر کن پدربزرگ خودت
خدا را خوش می آید که او را به کار بگیری؟!
آن هم کارهای بزرگ مملکتی! آن هم کارهای اجرایی!!
چرا نمی گذارید پیرمردهایمان استراحت کنند؟
همین روحانی الآن 70 سال را رد کرده؛ الآن باید کنار فرزندان و نوه هایش در حال استراحت باشد؛ اما ما باز هم به او رأی می دهیم و او را به کار وادار می کنیم!
انصاف هم خوب چیزی است!!!
 
دراز کشیده بودم که با زیاد شدن صدای بارون از خواب پریدم!
از پریشب یه ریز داره بارون میاد ولی الآن یهو شدید شد! میگم شدید یعنی شدید ها! انگار دوش حمام رو تا آخرین درجش با شدت باز کرده باشی! انگار از آسمون داره سیل میاد!! نمونش رو حتی تو بارونای مصنوعی فیلما هم ندیده بودم!
همین الآن برق قطع شد
خدایا به خیر بگذرون...
ششمین روز قطعی اینترنت و به دنبال روزنه‌ای برای خالی کردن خودم. از دیروز مریض بودم و الآن کمی به‌تر شدم. امروز Carol را برای بار دوم دیدم، بار اول کمی بعد از انتشار دیدمش. ساعت‌ها را با موسیقی و وب‌گردی می‌گذرانم، از آرشیو موزیک لپ‌تاپ‌ام و وب‌سایت‌های داخلی به‌دردبخور. انسان به همه‌چیز عادت می‌کند.
 
00.23 جمعه اول آذرماه 98.
تو می‌شنوی صدامو
خودت گفتی تو دلای نگرانی..تو دل آدمای ناامیدی که جز تو کسی رو ندارن.
منم الآن جز تو کسی رو ندارم.
امروز که قرآن خوندم همون چیزایی که تا الآن حفظ کرده بودم ازشون خواستم از کلمه‌ها خواستم دعام کنن، ازشون خواستم بگن که یه روزی من بهشون متوسل شدم و الآن کمکم کنن به خاطر همون روزای هرچند کم و بی‌توجه.
نیمه‌ی شعبانه..می‌گن اماما جشن و شادی رو بیشتر دوست دارن، و بیشتر حاجت می‌دن.الآن که عیده و دلتون شاده دل مارم شاد کنید..خواسته‌ی
وانتی تو کوچه داد میزنه سبزی دارم سبزی تازه.
من فکرمو بلند بلند تکرار میکنم: کاش من جای این وانتیه بودم. سبزی می فروختم. می رفتم.
خواهرم بلند بلند می خنده.
منم بلند بلند می خندم.
اما جنس خنده هامون فرق می کنه و این رو فقط من می دونم.
باید همین الآن برم از مامانم یه عالمه پول بدزدم و وسایلم رو تو یه کوله جمع کنم و خواهرم رو یه جوری گول بزنم و آروم از خونه برم بیرون و برم یه شهر دور ولی نه خیلی کوچیک که زود پیدا نشم یه اتاق برای خودم بگیرم و ۲۴/۷ توش بمونم. فکر کنم اون جوری دیگه لازم نباشه به کلی چیزایی که الآن فکر می‌کنم فکر کنم.
البته خب این دغدغه‌هه هست که پوله که دزدیدم اگه تموم شه چی کار کنم ولی خب فکر فردا باشه واسه فردا.
خدا رو چه دیدی شاید هم تو راه از تنگی نفس مردم اصلا ل
الآن چشمم خورد به ماه، دیدم نصفه است. درصورتی که سر شب کاملا گرد بود! طوری که دخترخالم داشت براش میخوند: "یه ماه داریم قل قلیه"
یهو گفتم: عه ماه گرفته!
جایی هم اعلام شده یا من اولین کسی هستم که متوجه شده؟! :دی
ب.ن: وای الآن یکی از همکلاسیامو که ده ساله گمش کردم و دنبالش میگردم، تو یه گروه تلگرامی پیدا کردم! خیلی اتفاقی پیامشو دیدم و از پروفایلش شناساییش کردم. اسمش رو یه چیز دیگه نوشته بود، چهره اش هم عوض شده، از رو عکس مادر و پدرش شناختمش! چقدر هیجا
یه پلی‌لیست Deep Sleep تو اسپاتیفای پلی کردم بلکه خوابم ببره. خوابم که نبرده (هنوز)؛ ولی الآن حس می‌کنم من آخرین انسان باقی‌مونده در جهانم که تو فضا بین یه عالمه ستاره معلقم و در حالی که منتظر مرگمم دارم به خاطره‌هام روی زمین و کارهایی که انجام دادم فکر می‌کنم.
بعدتر نویس: واقعا نمی‌دونم وقتی حداقل تا ۲ و ۳ خوابم نمی‌بره چرا هر شب از ۱۲ می‌رم تو تختم و سعی می‌کنم بخوابم.
  "آغاز عصر ظلمت، واقعه ی کربلاست؛ آن جا که برای اولین بار و آخرین بار معصومی، نه به اراده و دستور یک حاکم ظالم و یا ضرب شمشیر انسانی شقاوت پیشه، که با اراده ی جمعی مردم به شهادت می رسد؛ تا از این راه به خداوند اعلام کنند که نمی خواهند سر به سوی آسمان بلند کنند، نمی خواهند واسطه ای از آسمان برایشان بگوید، نمی خواهند نور را ببینند. هر سال شیعیان در این روز بر سر می زنند و اشک می ریزند تا خداوند توبه ی انسان را بپذیرد و آن واسطه را بفرستد تا نور باز
آتیش کن بریم. همین الان که شبه. که نم ِ بارونه. همین الآن که من دلم تنگه. آتیش کن بریم شمال. بریم واستیم رو شرقی ترین نقطه ی دریای خزر تو خاک ِ ایران. ماشینو یه گوشه رها کنیم و پاچه های شلوارامونو بدیم بالا. بعدم شروع کنیم به قدم زدن کنار دریا. به دویدن رو ساحل.  ساحل اگر شنی بود راه بریم و بدوئیم، اگه صخره ای بود بالا بکشیم. و تا غربی ترین نقطه ی دریاچه  تو خاک ایران راه بریم. بدوئیم. شنا کنیم. و تمام این مدت صُباش بخندیم. غروباش بغض کنیم. من دیگه دل
امام علی(ع):«مَنْ نَامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِیِّهِ انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ عَدُوِّهِ»هر کس به وقت یاری رهبرش در خواب باشد؛زیر لگد دشمن بیدار می شودغررالحکم،ص۴۲۲------الآن هنگام یاری دادن به رهبرمان است.در شرایطی که دشمن تلاش می کند که رهبرمان را ترور شخصیت کنند و مردم از رهبر جداشوند می توانیم به رهبرمان کمک کنیم.بیایید از خواب غفلت بلند شویم. 
تصمیم گرفتم مثل یک انسان عاقل جزوه را بخوانم. فارما را شروع نکرده ام و دلم شور میزند، پاتو رو از اول دارم میخوانم و امیدوارم بشود همه را تمام کنم!
توی اتاق درس میخوانم، زینب هم درس میخواند. از صبح است که هیچ حرفی نزدیم. فقط وقتی صدای جارو کشیدن اتاق روبرویی آمد گفتم: این ها هم که هر روز جارو میزنند. و دیگر هیچ حرفی رد و بدل نشد.
هوا هوای بعد از باران است و کاش میشد در خوابگاه نبود! اما نهایت وقتی که بتوانم برای خودم صرف کنم این است که اینجا بنویسم
- فکر میکنی در مسئله ازدواج، وضعیّت قدیم بهتر بود یا الآن؟: من فکر میکنم قدیم بهتر از الآن بود.
- ولی به نظر من الآن بهتره؛ ازدواجهای قدیم ندیده و نشناخته و از روی مصلحت بود، ولی الآن دخترا و پسرا خودشون با شناخت کافی همدیگه رو انتخاب میکنن.
: پس چرا آمار طلاق اینقدر رفته بالا؟!
- چون زنهای قدیم اهل سوختن و ساختن بودند، ولی الآن بیدار شده ند و به حقوق خودشون واقفند.
: ولی اونها خودشون گفته ن که شوهراشونو از صمیم دل دوست دارن. پسرای امروز خیلی هم از
- فکر میکنی در مسئله ازدواج، وضعیّت قدیم بهتر بود یا الآن؟: من فکر میکنم قدیم بهتر از الآن بود.
- ولی به نظر من الآن بهتره؛ ازدواجهای قدیم ندیده و نشناخته و از روی مصلحت بود، ولی الآن دخترا و پسرا خودشون با شناخت کافی همدیگه رو انتخاب میکنن.
: پس چرا آمار طلاق اینقدر رفته بالا؟!
- چون زنهای قدیم اهل سوختن و ساختن بودند، ولی الآن بیدار شده ند و به حقوق خودشون واقفند.
: ولی اونها خودشون گفته ن که شوهراشونو از صمیم دل دوست دارن. پسرای امروز خیلی هم از
تو این مدت "انقلاب جنسی" رو دیدم.
"1984" رو شروع کردم و الآن در یک سوم پایانی شم و حقا که چقد نچسبه یوقتایی!
یکم پیشرفت کردم در زومبا.
"طلا" و "ایده ی اصلی" جشنواره رو دعوت شدم که ببینم و دومی بسی به دلم نشست.
ترم جدید هم شروع شد.
راستش یکم ترس داره اولاش.
اونم بعد اینهمه مدت.
اینکه از همه ی بچه ها تقریبا بیشتر سوال میپرسم بهم حس بدی میده گاهی وقتا!
همین...
بیشتر از این تراوش نمیشه که بیاد روی این صفحه.
+گاهی مثل همین الآن حس میکنم برای نوشتن در اینجا باید
یه زمانی بزرگان عرفان رو به دلیل اینکه حرفی نمیزنن سرزنش میکردم
نمیگم الآن خیلی بزرگ شدم اما الآن به همه اون افراد حق میدم.
هرکه را اسرار حق آموختند /مهر کردند و دهانش دوختند
 
/شعر بالا از مولاناست(البته فکر کنم)
/باید از خودت رد بشی،چون معرفت راحت به دست نمیاد.
 
بدین وسیله سفر من تمام میشود.
حس میکردم بدترین قسمت سفرم امروز باشد، اما تبدیل به شیرین ترین خاطراتم شد. چون با اتوبوس برگشتم و بلیت قطار و هواپیما نبود و نمیشد. خیلی شکار بودم. اما به غیر اذیت های خود اتوبوس، دو خانواده اصفهانی کنارم بودند. هر دو هم یکی یک مادربزرگ همراهشان داشتند. این میگفت تو مثل بچه ام میمونی، اون میگفت تو مثل بچه ام میمونی...
خلاصه که آنقدر کیک و چایی و تنقلات به خوردم دادند و خندیدیم که الآن فکر کنم ده کیلو اضافه کرده ام و
خیلی وقت بود با خودم بحث نکرده بودم! امشب این کارو کردم! از اون حالتا که فکر میکنی یه جمعیتی یا یه شخص خاصی جلو روته - برگرفته از یک تجربه ی واقعی یا یک تخیل غیر واقعی - و شروع میکنی یه موضوعو واسش توضیح دادن -سیاسی، اعتقادی و...- بعدش هم خودت پیروز میشی و اون طرف مقابلت به این نتیجه میرسه که آه تو چقدر خفنی!! 
از اون بحثا! :)
همیشه این موضوع به شدت وقت، احساس، و اندیشه ی منو مستهلک میکرد. و همیشه بعد از این تخیلات، به خودم تذکر میدادم که بسه دیگه بارا
وایسادم کنار در فست فودی و وانمود کردم دارم با گوشی کار می کنم.- یه تیکه مرغ بندازیم واسه اش؟+ خَری ها! آخه کی به گربه غذا می ده؟! گربه باید آشغال بخوره! باید سرش رو بکنه توی جوب و هرچی گیرش اومد بکنه توی شکمش!از جاش بلند شد و یه خورده مرغ گرفت توی دست چپش تا در رو باز کنه و بندازه بیرون. رفیقش لباسش رو کشید و گفت: نمی خواد حالا حامی حیوانات باشی. من و تو باید غذا بخوریم که هر روز مثل سگ داریم کار می کنیم.- گشنگی انسان و حیوون نمی شناسه! گشنه که باشی، ا
 
الآن دقیقن از همین زاویه‌ی عکس بالا دارم آزادی را می‌بینم و این کلمات را می‌نویسم. اذان که می‌گفتند باران با شدتی ملموس می‌بارید. نیم ساعت بعد که از خواب‌گاه زدم بیرون، شدت‌ش کم‌تر شده‌بود. الآن دیگر به‌صورت کامل قطع شده. هوا اما سرد است. کلاه‌م را تا پایین ابروان‌م کشیده‌ام. هر چندکلمه‌ای که می‌نویسم دستان‌م را به‌ترتیب نزدیک دهان‌م می‌آورم و ها می‌کنم. عاشق بخاری‌ام که موقع هاکردن از دهان‌م خارج می‌شود. آسمان کم‌کم دارد می
یه زمانی بزرگان عرفان رو به دلیل اینکه حرفی نمیزنن سرزنش میکردم
نمیگم الآن خیلی بزرگ شدم اما الآن به همه اون افراد حق میدم.
هرکه را اسرار حق آموختند /مهر کردند و دهانش دوختند
 
/شعر بالا از مولاناست(البته فکر کنم)
/باید از خودت رد بشی،چون معرفت راحت به دست نمیاد.
/مشکل دوست داشتنی من! دوستت دارم...
 
- از بیان عزیز، یه سوال دارم. الآن این سطح امنیتی سایت رو بردین بالا یا آوردین پایین؟ چون این حالتی که الآن هست اصلاً جالب بنظر نمیرسه. من زیاد سر در نمیارم ولی قاعدتاً یک سیستم امن نباس تمام اطلاعات ورودی رو ذخیره کنه و بصورت لیست نشون بده، اینطور نیست؟
- هی آپدیت گوشی میاد، (آپدیت هم که نیست، انگار فقط پکهای تکمیلیِ اون شاهکار قبلی در آپدیت آخره، بازم میبینی همونه که بود!) ما هم که وای فای نداریم، به هیچ جایی که وای فای داشته باشه هم نمیتونیم
شمایی که دارین این متن رو می خونید ! سلام !
دعوتتون می کنم که همین الآن سر از گوشی یا کامپیوترتون بلند کنین 
یه نگاهی به دور و برتون بندازین 
و ببینین دقیقا در این لحظه 
چه وظیفه ای متوجه شماست ... ؟
+ منسوب است به امیر المومنین (ع) : ما فاتَ مَضی وَ ما سیأتیکَ فَاَیْنَ؟ قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَةَ بَینَ العَدَمَین ( گذشته نابود شده است و آینده کجاست ؟! بر خیز و این فرصتی که بین دو عدم داری را غنیمت شمار ... )
نمیدونم دلیل واقعیش چیه !
اما اینو میدونم هر چی میرم جلو تر تنهایی خودم رو بیشتر دوست دارم.
دلم میخواد بلند بلند درباره چیزایی که با هیچ احدی تا الان صحبت نکردم صحبت کنم و همینطور بلند بلند گریه کنم ... ولی هیچ وقت اون شخص پیدا نمیشه ...
 
 
+میدونم خدا هست :)
نمیدونم دلیل واقعیش چیه !اما اینو میدونم هر چی میرم جلو تر تنهایی خودم رو بیشتر دوست دارم.
دلم میخواد بلند بلند درباره چیزایی که با هیچ احدی تا الان صحبت نکردم صحبت کنم و همینطور بلند بلند گریه کنم ... ولی هیچ وقت اون شخص پیدا نمیشه ...

+میدونم خدا هست :)
در داخل خانواده است که مرد و زن – که زوجین هستند – می‌توانند تجدید قوا کنند، می‌توانند همت خودشان را برای ادامه راه آماده کنند. می‌دانید که زندگی یک مبارزه است، کل زندگی عبارتست از یک مبارزه‌ی بلند مدت، مبارزه با عوامل طبیعی، مبارزه با موانع اجتماعی، مبارزه با درون خود انسان که مبارزه‌ی با نفس است. دائم انسان در حال مبارزه است. بدن انسان هم در حال مبارزه است. جسم انسان هم دائم دارد با عوامل مضر مبارزه می‌کند، قدرت این مبارزه وقتی در جسم
این شبه داستان نه داستان است و نه به هیج وجه تاریخ!!!
 
مردی بلند بالا با چهره ی سیاه سوخته و شکمی برآمده و ریش هایی سیاه تر از قیر و سبیل تراشیده شده رو به مالک گفت: یا شیخ! من همان شب به تو گفتم: ما برای مشورت به خیمه ی تو آمده ایم، اما تو پیش از آنکه ما حرفی بزنیم تصمیم خود را گرفته بودی و مشورت لازم نداشتی، چرا وقت ما را گرفتی. الآن هم وسط این چادر ها ایستاده ای که بگویی: حرف من یکی است، دوتا نمی شود؟
مالک نگاه خشم آلودی به آن مرد کرد و خواست حرفی ب
گاهی با تمام مطالعاتی که دارم و با تمام فکرهایی که از سر و کولم بالا می‌روند، می‌نشینم پشت کیبورد و فکر می‌کنم به ذهن خالی زنگ زده، یک فضای پوچ که در تاریکی صدای تِک تِک قطرات آب گندیده از آن به گوش می‌رسد. آن وقت حسابی کلافه می‌شوم و بی حوصله به یک گوشه خیره می‌شوم. انگار ادامه ندارم و تمام می‌شوم وقتی چیزی برای نوشتن ندارم یا که دستم به نوشتن نمی‌رود. و الآن به همان حال افتاده‌ام. خسته و کوفته، نمی‌دانم این همه کتابی که خوانده‌ام کجا رف
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیک‌ترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کرده‌اند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
 
یوکای عزیز؛
دلم می‌خواهد به آسمان شب زل بزنم و زمان متوقف شود.
تو چه می‌خواهی؟
عادت دارم به سوال‌های بی‌جواب، سخنرانی‌های تنهایی و کتاب‌هایی که در قبرستان ذهنم به گور می‌سپارمشان.
دوست من، تازگی‌ها حتا صدایم هم یاری‌ام نمی‌کند برای سخن.
و من جنگاوری هستم که از تمام دنیا فقط باورش به پیروزی، برایش مانده. غلتیده در خون.
تو چه می‌خواهی؟
 
 
 
میگه که به نظر من حضرت محمد(ص) یه آدم خیلی باهوش بوده، قرآن رو خودش نوشته.
میگم بابا قرآن کلی معجزه علمی داره داخلش که اون زمان گفته شده و دانشمندا الآن دارن بهشون میرسن و چندتا مثال براش میزنم.
میگه اون موقع اصلا ممکنه ماهواره و اینا هم به فضا فرستاده باشن اما یه اتفاقی افتاده و کل علم اون زمان از بین رفته و ما الآن داریم کم کم به اونا میرسیم :|
همین آدم ده روز اول ماه رمضون مدام به ما میگفت چرا روزه میگیرید ؟ :|
دیروزم میگه با این اوضاع من دو
یکی بود یکی نبود ، زیرِ گنبدِ کبود
اونکه عاشقش بودم ، اما عاشقم نبود
یکی بود که الآن نیست ، میدونم نگران نیست
اما من حالم بده ، توو قلبم ضربان نیست
رفتی و تنهایی یقمو گرفت
دنیا شاید ازت حقمو گرفت
نیستی و هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه
صفر ضربدر هر چی بشه بازم میشه صفر
نردبون بودم که واست پله شدم
حالا برگشتی میگی که ازت زلّه شدم
تقصیرِ منه پَر و بالت دادم
پریدن بلد نبودی خودم یادت دادم
یکی بود یکی نبود ، زیرِ گنبدِ کبود
اونکه عاشقش بودم ، اما عاشقم نبو
اگر مستضعفی دیدی ،
                         ولی از نان امروزت
 
 به او چیزی نبخشیدی ،
      به انسان بودنت شک کن!
 
                اگر چادر به سر داری ،
                           ولی از زیر آن چادر
 
 به یک دیوانه خندیدی
     به انسان بودنت شک کن!
 
               اگر قاری قرآنی ،
                        ولی در درکِ آیاتش 
 
دچارِ شک و تردیدی ،
   به انسان بودنت شک کن!
 
                 اگر گفتی خدا ترسی ،
                          ولی از ترس اموالت
 
 تمام شب نخوابیدی ،
⛔️فضولی در کار خدا موقوف.
گویند روزی ملانصرالدین به دهکده ای می رفت، در بین راه زیر درخت گردوئی به استراحت نشستو در نزدیکی اش بوته کدوئی را دید؛ ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوته ی کوچکی بوجود می آیدو گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق می کردی و گردو را از بوته کدو؟ در این حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با
حضرت استاد صمدی آملی در شرح نهج الولایه فرمودند:
{ یا لیتنی کنتُ تُراباً }
آنروز ک یوم الحسرة انسان قیام می کند و می بیند ک خودش را بد ساخته، می گوید: ای کاش ما خاک بودیم؛ خاک بودیم، زیر پاها بودیم. اصلاً انسان نمی شدیم.
همانطوری ک تا الآن اینجا آمدم ، از خاک برخواستیم، نان و آب و غذا شده نطفه، نطفه شده علقه، مضغه، جنین، کودک، پیر، الآن می بینم این مجرا و راهی ک طی کرده ام را درست طی نکرده ام. حالا ب خود می گوید: کاش راهی بود بر می گشتم ب خاک. از اول
 
یکوقت آقای پزشکیان که قبلاً وزیر بهداشت بودند و الآن هم نماینده مجلس هستند، در اجلاس نماز آمد و مثل قشنگی برای نماز جماعت زد.
من این مثال را از ایشان یاد گرفتم.
گفت:وقتی شما یک انگشت داری چه می‌کنی؟ تلفن می‌گیری. به کسی گفتند: شغل شما چیست؟ گفت: تلفن‌چی!
گفتم: تلفن چی اگر باشی یک انگشت بس بود. آدم با یک انگشت می‌تواند تلفن چی باشد.
اگردو تا داشته باشی سطل ماست بلند می‌کنی، سه تا داشته باشی پرتقال و سیب زمینی برمی‌داری. چهار تا داشته باشی سطل
منتظر نشوید 63 ساله شوید !
در سال 1977 یک مرد 63 ساله، عقب یک بیوک را از روی زمین بلند کرد تا دست نوه‌اش را از زیر آن بیرون آورد. قبل از آن هیچ چیزی سنگین‌تر از کیسه بیست کیلویی بلند نکرده بود !
او بعدها دچار افسردگی شد‌ ، می‌دانید چرا ؟
چون در 63 سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته که باورش نداشته و عمرش را با حداقل‌ها گذرانده !
منتظر نشوید 63 ساله شوید ،توانایی انسان نامحدود است ...
چرا انسان ها تمایل به اعتراف دارند؟
چرا انسان ها نمی توانند چیزی در دورن شان نگه دارند؟
چرا من باید بگویم که درون من چه می گذرد و در نهایت چرا انسان ها پیوسته به دنبال یارِ غار و سنگ صبور می گردند؟
چرا انسان ها از نگه داشتن حرفی در درون و فکری در درون ابا و ترس دارند ؟
این داستان یک قهرمان نیست
داستان یک انسان عادی هم نیست
داستان کسی است که در بیشتر کارهای زندگی شکست میخورد، فرصت و توان بلند شدن پیدا نمیکند و مانند همه ی ما غرق میشود
ولی او ضد قهرمان هم نیست
یک انسان خوب با تصمیمات و اقبالی بد
درست مثل بعضی از کسانی که هر روزه در کنارمان زندگی میکنند.
ادامه مطلب
 
 
زمان ما:-کلاس چندمی ؟ما: سوم راهنمایی!
- ینی کلاس نهمی ؟ ماشالله ماشالله!
این بین ما شروع می کردیم با خودمون شمردن که اول دوم سوم و الی آخر که ببینیم سوم راهنمایی میشه نهم یا نه ؟!
  
  
 الآن :ما:کلاس چندمی ؟
-کلاس هشتم!
ما: میشه چندم ؟ دوم راهنمایی ؟
 و ما این بین باز با خودمون میشمریم که اول دوم سوم و الی آخر که ببینیم هشتم میشه چندم!؟؟
  
 چرا خب :| هم اون موقع داستان داشتیم هم الآن -_- 
  
 + سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی فاصله مدرسه تا خونه رو با
از سفر یزدِ تابستون‌م ننوشتم تا نتیجه‌ی کنکور بچه‌ها قطعی بشه. همین الآن به‌م خبر دادن که نتیجۀ نهاییِ تاثیر مدال‌شون رو پیامک کردن براشون. هوووف... واقعن این مدت یه قسمت بزرگی از ذهن‌م درگیر بود. خداروشکر همه‌شون چیزی رو که می‌خواستن قبول شدن. مکانیک و هوافضا و فیزیک و علوم‌کامیپوترِ شریف و پزشکیِ شهید بهشتی. همین الآن به دونه‌دونه‌شون زنگ زدم و تبریک گفتم و یه‌کم با هم گپ زدیم. جمع‌مون دوباره تا چند روزِ دیگه جمع می‌شه. مصطفا و
  مریم عرفانیان  یک روز عصر از امتحان کنکور
بر‌گشتم؛ وقتی به منزل رسیدم دیدم رضا توی حیاط با مادر مشغول صحبت کردن و چیدن
علف‌های هرز باغچه است. با اضطراب و التماس گفتم: «تو رو به خدا، تو که نیت پاکی
داری دعا کن کنکور قبولشم.» به آرامی سرش را بلند کرد، با نگاه بسیار عمیقی که
لحظه لحظة آن را در خاطر دارم به من چشم دوخت و گفت: «این‌ها اصل نیست.»گفتم:
«البته برای تو که سد کنکور رو پشت سر گذاشتی و الآن مهندس هستی دیگه این چیزها اصل
نیست.» لبخندی
انسان مانند دریاست ؛هر چه عمیق تر باشد آرامتر است.انسان بزرگ بر خود سخت می گیردو انسان کوچک بر دیگران.انسان قوی از خودش محافظت میکندو انسان قویتر از دیگران.وقطعاً این قدرت را فقط میتوان در پناه پروردگار داشت.هرکس که به او نزدیک تر است،آرامتر، متواضع تر و قدرتمندتر است،و تابش نور او را میتوان هر لحظه حس کرد
ادامه مطلب
-خی‌لی بهمون نزدیک‌تر از چیزیه که فکرشو می‌کنیم!مرگو می‌گم-
امروز فاطمه سلیمی رفت..واقعا رفت..دیگه از حالا به بعد پیش خدا است، دیدی به بچه‌ها می‌گن رفت پیش خدا؟حالا حالش خوبه.راحته. 
منم می‌گم رفت پیش خدا.شبیه خواب بود، مسجد، مقبره، ولایت، همه‌ی این‌جاهایی که حست می‌کردم.بازم می‌گم خوب شد رفت پیش خدا.یاد خودم و فاطمه افتادم وقتی امروز تو بغلم گریه می‌کرد وقتی ریحانه رو می‌دیدم که حالش بده که از هزاررتا فامیل و آشنا دوست بهتره.می‌دیدم
انسان هر حقیقت و جوهری که دارد عبارتست از وجودی که آگاه و آزاد و آفریننده است.پس دشمنان انسان خیلی مشخص هستند: آن‌ها عواملی می‌باشند که انسان را از توجه به این سه بعد اساسی خودش فارغ می‌کنند و به چیزی دیگر مشغول می‌نمایند.
علی شریعتی، نیازهای انسان امروز
 
.
 
 انسان هر حقیقت و جوهری که دارد عبارتست از وجودی که آگاه و آزاد و آفریننده است.پس دشمنان انسان خیلی مشخص هستند: آن‌ها عواملی می‌باشند که انسان را از توجه به این سه بعد اساسی خودش فارغ می‌کنند و به چیزی دیگر مشغول می‌نمایند.
علی شریعتی، نیازهای انسان امروز
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم به صورت غیر منتظره یه وبلاگ قدیمی دهه ی هشتاد پیدا کنم و همه ی پستاش واسم جالب باشه و تا صبح مشغول خوندنش بشم.
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم چند تا آهنگ دیگه مثل souvenir سلینا گومز  پیدا کنم که به گروه خونیم بخوره و  تا آخر قرنطینه روشون قفلی بزنم، و بعدها بگم ایام قرنطینه اینا بودن که سرپا نگهم داشتن. 
 
از نظر روحی روانی احتیاج دارم شکیرا یه آهنگ تو سبک رگاتون بخونه تو مایه های آهنگ la tortura، یا راک بخونه یا نمیدونم
دقیقا همین الان وقتشه. امروز روزیه که بشر با کلی ادعا و دَک و پُز و فیس و افاده‌ی علم و عقل و خرد؛ نتونسته جلوی یه بیماری ویروسی رو بگیره. مثل هزاران ویروسِ دیگه در ابعادِ دیگه که کلاف زندگی انسان رو پیچ در پیچ کرده. دقیقا همین الآن وقتشه که آدما بفهمن به یه منجی آسمونی نیاز دارن. کاش بفهمم. کاش بفهمیم. کاش بفهمن.
----------
پ.ن: ندارد.
یه وقت‌هایی هم دارم آروم یه گوشه برای خودم روتین زندگیمو می‌کنم، بعد مثلا وقتی می‌خوام بخوابم مثل الآن یهو احساس می‌کنم خالی می‌شم. انگار همه چی برام بی‌اهمیت می‌شه. انگار خسته می‌شم ازین خوابیدنا و بیدار شدنا..
...
خیلی فکرام بالا پایین می‌شه. مثلا الآن اومدم درباره‌ی چیزهای مختلفی بنویسم یا مثلا بگم همچین احساسی دارم، بعد این طوری شدم که نه تو خودت مطمئنی اصلا ازین؟ حتی الآن هم! شاید نوشتن سخت شده برام. ولی فکرام هم مطمئنم که خیلی بالا
 
 
جهت خرید این محصول کلیک کنید
 
تیشرت آستین بلند مردانهتیشرت آستین بلند مردانه ارزانتیشرت آستین بلند مردانه تابستانهتیشرت آستین بلند مردانه سفیدتیشرت آستین بلند مردانه بای نتتیشرت آستین بلند مردانه پاتیلوکتیشرت آستین بلند مردانه تابستانیتیشرت آستین بلند مردانه ترکتیشرت آستین بلند مردانه سایز بزرگتی شرت آستین بلند مردانه بای نت کد 324
برای انسان از حیث روابط چند گونه ساحت وجود دارد :
1-رابطه انسان با خودش
2-رابطه انسان با خدا
3-رابطه انسان با جهان
البته ماتریالیست ها (ماده گراها )از آنجایی که به خدا اعتقاد و باور ندارند خدا و جهان را یکی می دانند و از آن به طبیعت یاد می کنند.
    نوشتن مال ضعیف هاست ،‌من قوی ام ، پس نمی نویسم ، قانونا اینو باید به خودم میگفتم ، الآن نه ها ، قدیما ، یه ۵ سال پیشو میگم ، اون زمانا که خودمو راحت کش و قوس میدادم رو میگم ، اون زمانا که پشت خط نمی ایستادم رو میگم ولی نمی دونم چی شد ، باد خورد به کلم دودی شدم ، شایدم سینه پهلو کردم و تب کردم ، به هر حال حالم قطعا خوب نبوده ، مریض بودم و جونی هم روش ، کله داغ ، مغز خر ، نه که الان مغزم مفنگی نیستا ،‌نه ، ولی اون روز نمی دونم چی شده که گفتم احمق هم
تو از منی و از نوشته های من بلند شده ایسال ها پیشخوابِ تو را دیدم.خوابی که هیچ تصویر چهره ای نداشتو فکر می کردم او همان گمشده ی من استنیمه ی پنهانِ من‌‌‌...وقتی قلبم شیرین می شودو پروانه در عمق آن می رقصند،احساس می کنم گمشده ام راپیدا کرده امو آن غریبه ای که توی خواب های پولکی امنگاهی گرم داشت،تو بودی!فراموش مکن؛فراموشت نخواهم کرد!با تمام وجود آن را درک کنو هر از گاهی اگر وقتی پیش آمدبه نوشته هایم بیندیشو آن ها را زیر لب زمزمه کن.که از دلم بلن
من به خودم اومدم دیدم چقد محتاط شدم. یعنی نه این که همیشه نبوده باشم، ولی حداقل ته ذهنم بود که این قد نباید بترسم. که بیش‌ از حد نگران اتفاق‌هایی که شاااید بیفتن نباشم. 
چی شد که یادم افتاد؟ یکی یه پستی گذاشته بود از جاهای زیبای افغانستان و گفته بود چقد دوست داره بره ببینه. یادم افتاد که عه منم اون روزایی که تمام فکر و ذکرم این بود که برم دنیا رو ببینم برام مهم نبود کجا. دوست داشتم تک‌تک جاهای جدید رو برم تجربه کنم. هر کار جدیدی که می‌دیدم می‌
ای بر پدرت صلوات ترامپ نارنجکی! که همه راهها به تحریمای تو ختم میشه!
نتایج تحقیقات تا به این لحظه حاکی از آن است که دولت قویا تصمیم گرفته فارم های شخصی رو ببنده، و همه رو بیاره زیر نظر خودش. اینجوری هم نظارت می کنه و هم می تونه حسابی مالیات بگیره.
چرا؟
چون به خاطر تحریم پول کم آورده ن. الآن بهترین راهی که بتونن دستشون به پول برسه همینه. خب چرا که نه؟ راه بهتر از این برای دور زدن تحریم؟ اصلا از اولش هم افرادی که این ارزهای دیجیتال رو اختراع کردن م
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
گویش ها متفاوت , اما زبان ها یکی است هنگام اظهار عشق هنگام رد عشق و ما از نظر جسمی انسان های یکسانی هستیم ولی در واقع متفاوت خیلی ها در کالبد انسانی حیوانند انسان های دیگر را می درند و در واقع انسانیت را هر حیوانی جوری اجلی دارد آهو - شیر , خرگوش - روباه , مورچه - مرغ و انسان خودش ...!!! #الهام_ملک_محمدی
دارم تو اتاق خواهرم درس میخونم.
بلند بلند انگار که معلم باشم، دارم به جن ها درس میدم.
به در کوبیده میشه.
من: بلللههه؟
صدای خواهرم میاد: باز کن منم.
باز میکنم.
خواهرم: با کی حرف میزدی 
من‍♀️ 
من: داشتم حفظ میکردم. 
اون 
من
نوع درس خوندم همینجوریه، بلند داد میزنم و راه میرم و...
امام حسین جامع بین اضداد بود. در روز عاشورا امام به خاطر اموری مضطرب شدند، اما هرچه به اضطراب حضرت افزوده میشد، قلبش آرام تر میشد. بنابراین امام حسین همان مضطرب وقور است... 
خصائص الحسینیه از شیخ جعفر شوشتری
اما در این واقعه مهم است که توجه کنیم که او به قول عرفان نظر آهاری فرشته نبود. بال هم نداشت. رویین تن نبود و پیکر پولادین نداشت. مادرش الهه ای افسانه ای نبود و پدرش نیم خدایی اسطوره ای. 
او انسان بود. انسان. و همینجا زندگی میکرد. روی همین زمی
بیماری های مشترک انسان و اسب
به تدریج که انسان با ابیماریهای باکتریایی، ویروسی و انگلی آشنا و به کشف عامل آنها دست یافت عوامل بیماری زا را در انسان و حیوانات مورد بررسی قرار داد و در همین ارتباط بیماریهای اسب به خصوص بیماریهای مشترک بین اسب و انسان نیز مورد توجه قرار گرفت.
 
مشاوره و آموزش درمان بیماری های دام 
 
خوشبختانه تعداد بیماریهای مشترک بین انسان و اسب زیاد نیست و ما در اینجا بر حسب اهمیت و به طور مختصر به آنها اشاره می نماییم:
کتاب صوتی انسان روح است نه جسد جلد اول و دوم + pdf فقط جلد اول پی دی اف موجود می باشد    
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
فایل کتاب صوتی انسان روح است نه جسد جلد اول و دوم + pdf | afternoon | 3314. سلام و عرض ادب فراوان خدمت شما پژوهشگر عزیز و دوستدار علم. جزئیات محتویات بسته ...
دریافت بسته جامع کتاب صوتی انسان روح است نه جسد جلد اول ...containing.dambook.ir › containing › htmlدریافت بسته جامع کتاب صوتی انسان روح است نه جسد جلد اول و دوم + pdf | containing | 3314. سلام و عرض ادب فراوان خدمت
دیروز مابین پینترست‌گردی‌هام، به یک کلمه‌ای برخورد کردم که از اون موقع تا الآن ذهنم رو به خودش مشغول کرده.
حالا دیگه شما هم می‌دونید به اون نگاه با حسرتی که به هم‌دیگه می‌کنید، در حالی‌که هیچ‌کدوم جرات جلو رفتن ندارید، چی می‌گن. اون لحظه‌ای که نگاه‌تون به هم دوخته می‌شه، ولی زبون‌تون به ته حلق‌تون چسبیده و نمی‌تونید کلمه‌ای حرف بزنید.
کاش همگی انسان‌های جراتمندی بودیم...
سلام!
تابستون شده، آسمون نیمچه آبیه، دور اتاقم رنگ سبز می درخشه و دیروز دویدم!
بهار و تابستون همین هاش زیباست. چند روز در آرهوس برام باقی مانده، چند روز هم بین اش در کپنهاگ. بعدش اسبابکشی می کنم آلمان پیش خانواده ام و  دوست های عزیزم و دلبر! دقیقا یک هفته ی دیگه سالگرد اولین بوسه مون هست :) پارسال اینموقه خیلی گیج بودم. ولی الآن پر از شوق ام و اعتماد به خودم و مسیرم. با انقلاب های کوچکم و شکوفاییم. بیست و سه سالمه !هنوز بعضی وقت ها که می خوام خودم ر
‏دیشب یارو ۱۲ شب تو کوچه داشت با یه بچه کوچولو پشت تلفن بلند بلند حرف میزد:+علی جان خوبی؟-...+عمو ببعی میگه ؟!-...+علی ببعی میگه ؟!-...+به عمو بگو دیگه، ببعی میگه ؟!-...یهو یکی از همسایه ها کلشو از پنجره اورد بیرون بلند گفت: بععع بعععع، حالا بزار بخوابیم جان مادرت :)))))
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنندیکی زندگی می کند یکی تحمّل!انسان ها شبیه هم تحمّل نمی کنندیکی تاب می آوردیکی می شکند!
انسان ها شبیه هم نمی شکنندیکی از وسط دو نیم می شوددیگری تکه تکه!تکه ها شبیه هم نیستندتکه ای یک قرن عمر میکندتکه اییک روز...!! 
دیشب نصفه شب، گل پسر، مامان مامان گویان اومد تو اتاقمون.
بلند شدم بغلش کردم که یهو مشاهده کردیم یک سوسک سیاه گنده روی توریِ پنجره نشسته!
اونم به طرفِ ما! تخت ما زیر پنجره است..
تنها کاری که تو ظلمات شب به فکرمون رسید، این بود که سریع پنجره رو ببندیم.
این شد که الآن یک روز تمامه که جناب سوسک بین توری و شیشه‌ی پنجره می‌چرخه و بالا و پایین میره...
وااای که احساس میکنم زندگیم سوسک‌زده شده. هیچ‌وقت تا حالا اینقدر نزدیک یک سوسک زندگی نکردم...
دارم فکر
دلم یه فست فوروارد می‌خواد این روزها و ماه‌ها رد کنم بره. حالا نه این که الآن خیلی بد باشه و نه این که در آینده قرار باشه اتفاق خاصی بیفته... نمی‌دونم... مثل یه سریالیه که هی می‌خوای بدونی بعدش چی می‌شه تند تند اپیزودها رو می‌بینی و رد می‌کنی. ته‌ش هم از این که زود تموم شده ناراحت می‌شی.
نوشته دیشبم:
دو پست قبل تر یه عکس نوشته گذاشتم.
" بزرگترین حسرت ما آدم ها،فرصت های از دست رفتمونه." شما نمی دونید ولی الآن که نگاه کردم.دیدم ۲۷مه ۲۰۱۸ هم این عکس رو تو یادداشت گوشیم با نوشتن حس و حالی که شبیه این روزامه ثبت کردم.من می دونم که باید حسرت روزای گذشته رو نخورم،می دونم باید ادامه بدم و مطمئنم که دو ماه بعد به نتیجه همیشگیم می رسم که کاش ادامه می دادم و اون فرصت های باقی مانده ام کلی میتونست باعث پیشرفتم بشه،آره همه ایناروتجربه کردم و
این سوال تمام فکر و ذهنم را به خود درگیر کرده بود، آنقدر که یک روز تصمیم گرفتم با خدا چند کلمه ای صحبت کنم، چند کلمه فقط. به او گفتم:من تا همین لحظه که با تو دارم صحبت می کنم قهر بود و سرِ جنگ داشتم و صلح موقتی مان هم فقط برای آرامشم بود. اما الآن سوال من از تو این است: تو که خالق ما هستی، آیا فصل آخر زندگی ما مخلوقات تو نابودی است، یا اینکه این راه ادامه دارد تا به نقطه ای برسیم که ذهن بشر از درک آن عاجز است؟من می دانم که ممکن نیست تو بیایی و جوابم ر
مهم این است که به این باور برسیم قبول مسئولیت به معنای سرزنش کردن خودمان نیست.سرزنش کردن مشخص میکند چه کسی مقصر است در حالی که هدف ما از قبول مسئولیت این است که چه کسی تصمیم گرفته تا شرایط را بهبود ببخشد.
همین الآن...
همین الآن هر کجای زندگی مان که هستیم باید بدانیم که هم موقتی ست و قطعا همان جاییست که انتظارش را داشته ایم...
ما به این برهه ی زمانی رسیده ایم تا بتوانیم آنچه را لازم است یاد بگیریم تا شخصی شویم که زندگی مان را  آن طوری که واقعا میخو
نمیتوانستم کنارش بمانم... نمیتوانستم بغضم را کنترل کنم... کیفم را برداشتم وبا سرعت زیاد به سمت خوابگاه قدم برداشتم...
گوشی را درآوردم و زنگ زدم به شمیم، گفتم نخوابد تا من برسم. بعد او زنگ زدم به فاطمه. حس میکردم نمیتوانم تنهایی ازپس این مشکل برآیم... مثل دیوانه ها بودم، مدام ازاین طرف به آن طرف میرفتم و به پشت سرم نگاه میکردم...بلند بلند هق هق میکردم و میگفتم من به مرز جدیدی از درد رسیده ام... میگفتم حس میکنم قلبم را دارند فشار میدهند... به عقب نگاه م
ز بهشت‌ که‌ بیرون‌ آمد،  دارایی‌اش‌ فقط‌ یک‌ سیب‌ بود. سیبی‌ که‌ به‌ وسوسه‌ آن‌ را چیده‌ بود.و مکافات‌  این‌ وسوسه‌ هبوط‌ بود.فرشته‌ها گفتند: تو بی‌ بهشت‌ می‌میری. زمین‌ جای‌ تو نیست. زمین‌ همه‌ ظلم‌ است‌ و فساد. و انسان‌ گفت: اما من‌ به‌ خودم‌ ظلم‌  کرده‌ام...زمین‌ تاوان‌ ظلم‌ من‌ است. اگر خدا چنین‌ می‌خواهد، پس‌ زمین‌ از بهشت‌ بهتر است.خدا گفت: برو و بدان‌ جاده‌ای‌ که‌ تو را دوباره‌ به‌ بهشت‌ می‌رساند، از زمین‌ م
محبت چیست؟
آدمی بدون آن بزرگ شود، تبدیل به یک هیولا در بزرگسالی می شوند.
آن بزرگ شوند، انگاز ظرف دلشان کوچک می شود... انگار دلشان مچاله می شود... بعد از هر دعوایی دلشان می خواهد تا عمق وجودشان بلند بلند گریه کنند و ناله سر دهند و اینکه یک دست نوازش بزرگتر ب سرشان بیاید و دست بکشد و احساس امنیت کنند... تا بگوید که این تو نبودی! شیطان بود...
آدم هایی که بلند بلند فریاد می زنند، دلشان ژر از درد است... آدم هایی که زود عصبانی می شوند، کمبود محبت را با تمام
خاطره ی مهمانی
«خاطره ی مهمانی»راستش رو بخواین، یکم استرس داشتم.نمی دونستم چه برخوردی باهام میشه و خودم رو حتی برای طعنه و کنایه شنیدن از فامیل آماده کرده بودم.یک ساعتی از مهمونی و خوردن و خندیدنش گذشته بود که دیگه می خواستم با هماهنگی صاحبخونه شروع کنم.زیر لب صلوات خاصه حضرت زهرا (س)رو خوندم و چند بار “یا صاحب الزمان ارشدنی” گفتم. از تو کیفم درشون آوردم و جلوی خودم چیدم روی هم.
ده- دوازده تا کتاب بود، بیشترشون کوچولو ، لاغر و باریک. وفقط چند
برنامه این روزها اینجوریه که تا قبل ظهر و یک ساعت بعد ناهار درس نمیخونم. برخلاف من گذشته ام که محال بود جایی به جز پشت میز سفیدم بتونم درس بخونم، الآن کم بازده ترین نوع خوندم شده همون مدل. مجبورم که بزنم برم کتابخونه. 
میرم کتابخونه ی بیمارستان. نمیدونم بخاطر جوه یا چی که انقدر قشنگ همه چیز سریع میره تو کله ام. ضمن این که محیط بیمارستان رو دوست دارم. از بچگی بوی بیمارستان رو دوست داشته ام برعکس بابام! بابا بوی بیمارستان حالش رو بد میکنه چون یاد
 
یک‌جایی هست که انسان از حیوان بیشتر می‌فهمد، و آن این است: تشخیص راه درست از غلط...اما یک‌جای مهم‌تر هست که حیوان از انسان بیشتر می‌فهمد، و آن اینکه حیوان راه اشتباه را دوباره تکرار نمی‌کند، اما انسان دچار تکرار اشتباه می‌شود.برای همین است که حیوانات تاریخ ندارند، اما انسان‌ها با تکرار اشتباهاتشان تاریخ را می‌سازند..
 
 
به راستی حرف زیبایی  است چرا این قدر بعضی از انسان ها به خود می بالند اما هیچ فهم ندارند که بعضی از جانوران قابل خور
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی مسجد شد. در راه مسجد، مرد به زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمین خورد!او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را تبدیل کرد و راهی مسجد شد.در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاس
چند وقت پیش یه فراخوان دیدم از یه جشنواره شعر، و درش شرکت کردم. هفته پیش تماس گرفتن و برای اختتامیه جشنواره دعوتم کردن. از آنجا که تو یه شهر دیگه برگزار میشه مردد بودم که برم یا نه. گفتن اگر میاین تا شب به ما اعلام کنید چون میخوایم تدارک ببینیم. آخرش قرار شد با یه زوج که اصلا منو نمیشناسن و من هم باهاشون آشنا نیستم به این سفر برم! (فقط در این حد میشناسمشون که میدونم شاعرن)
شبش به دبیرخانه جشنواره اعلام کردم که میام.
امروز سردبیر برام یه پیام فرست
چند روز پیش مشغول تماشای کلیپی از سایت TED بودم. سخنرانِ مجلس :| در مورد تحقیقی حرف می‌زد که 75 سال به درازا کشیده، تحقیقی بر روی انسان‌ها جهت رسیدن به این سوال که چه چیزی باعث می‌شود که انسان‌ها احساس خوشبختی کنند؟ این تحقیق توسط 4 نسل از محققین صورت گرفته و همچنان هم ادامه دارد.
در نظرسنجی‌ای که امسال از جوانان شده بود 80 درصد ثروت را هدف خود و باعث خوشبختی بیان کرده بودند و 50 درصد مابقی هم شهرت. اما هیچ یک از این‌ها علت خوشبختی افرادِ این آزم
در راه رفتن به کلاس باران می‌آمد، اما حالا باران قطع شده و جایش را به هوای تازه و بوی خاک داده. نمی‌دانم چرا پشت چشمانم گرم شده. دلم می‌خواهد گریه کنم، اما خودم را سفت می‌گیرم که وسط راه ابریشم نزنم زیر گریه. آهنگی که در گوشم پخش می‌شود مناسب این فضا نیست، اما عوضش نمی‌کنم تا بتوانم خودم را کنترل کنم. اگر تنها بودم وضعیت فرق می‌کرد.
سعی می‌کنم حواسم را پرت کنم. به این فکر می‌کنم که اگر همدان بود باران هنوز هم ادامه داشت و به جای نم‌نم باران
به  سقف خیره شده ام، به حرفهای تو فکر میکنم و Smiths گوش میدهم. گفته بودى: "دیدی حسرت دیدنت به دلم موند؟" گفته بودم: "این وضع که تموم بشه میام دیدنت، فردای قرنطینه." انگار که گفته باشم فردای انقلاب، یا فردای آزادی. گفته بودی موهایت را برایم بلند خواهی کرد و تا آن موقع به لحظه دیدارمان فکر خواهی کرد. تو به لحظه دیدار فکر میکردی و من به امیدی که در حرفهای توست. و به موهای تو که تا آن موقع چقدر بلند خواهد شد. در هر بحرانی که ردپایی از مرگ دارد، انسان نگرا
همیشه می گوید ببین، آنجا آدم زیاد بود. همه شان نماز می خواندند و روزه می گرفتند. همه شان مثل ما مسلمان بودند؛ ولی همان ها بودند که امام حسین علیه السلام را شهید کردند. من می گویم شاید اگر ما هم آن زمان بودیم، طرف امام حسین علیه السلام می رفتیم؛ اما مادرم می گوید این حرفت درست؛ ولی الآن امام زمان عجل الله تعالی فرجه اینجاست. تو برای امام زمانت داری چه کار می کنی؟ اگر می خواهی کاری برای امام زمانت انجام دهی الآن وقتش است؛ چون او فقط 313 نفر احتیاج د
213بدون وقت قبلی جایی نروید! 
در
آیه 53 سوره مبارکه «احزاب» آنجا ملاحظه فرمودید «یا أَیُّهَا الَّذینَ
آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى
طَعامٍ غَیْرَ ناظِرینَ إِناهُ»
فرمود شما هر وقتی بخواهید خدمت حضرت بروید، باید وقت قبلی بگیرید، این ‌طور نیست که سرزده به سراغ حضرت بروید.
اصلاً
ادب دینی این نیست که انسان بدون وقت قبلی به سراغ کسی برود، اگر بدون وقت
قبلی به سراغ کسی رفت و صاحب‌خانه عذر داشت، وقت
1. الکذب یردی.(دروغ انسان را به هلاکت می کشاند)
2.الکذب خیانة.(دروغ خیانت است)
3.العلم ینجد.(علم انسان را یاری می کند )
4.العبادة فوز.(عبادت رستگاری است)
5. العلم کنز.(علم گنج است)
6.العیش یمُرُ.(زندگی می گذرد)
7.الصدق فضیلة.(راستگویی فضیلت است)
8.اللجاج شؤم.(لجاجت کردن مایه بدبختی فرد است)
9.الطاعة تنجی.(اطاعت «از خدا» مایه نجات انسان می شود)
10.المعصیة تردی.(معصیت وگناه انسان را هلاک می کند)
درد کلمه ‌ایست که همیشه ناپسند به نظر می‌رسد و با شنیدنش حس ناخوشایندی به ذهن متبادر می شود. البته بحق هم باید چنین باشد اما دردها همیشه بد نیستند و گاهی نتایج خوبی می‌توانند داشته باشند. بعضی دردها آثاری از خود بر انسان برجا می‌گذارند که بعدها می‌فهمیم که آنقدر هم بد نبوده‌اند. به طوری که انسان درد کشیده در جامعه امروز بشر انسان متعالی‌تری به نظر می آید. انسانی که بی‌تفاوت از کنار درد‌های دیگران نمی‌گذرد، انسانی که سعی می‌کند بر دیگر
جمع بندی میکنم.
نه تنها در مسئله حفظ جسم در سرما و گرما بلکه در ارتباط افراد با یکدیگر انسان ها نیاز به پوشش دارند چرا که هر انسان بر انسان های اطراف خود اثر میگذارد و اثر میپذیرد. این اثرات هم در حوزه حفظ حریم شخصیتی و هم بحث حریم جنسی است. در مباحث قبل اثبات کردیم که به چه علت روابط بدون قاعده در حوزه جنسیت مشکل ساز است. حفظ حرمت و شخصیت را هم هر انسان ذاتا درک میکند حال من سوالی دارم آیا در این موارد شکی موجود است؟پس چرا عمل نمیکنیم؟؟
چه هدفى در شناخت انسان نهفته است؟
شناخت انسان، راهى است به شناخت خدا، و در حقیقت راه خداشناسى از انسان شناسى عبور مى کند و در این مورد به برخى از نصوص اسلامى اشاره مى کنیم.قرآن مجید پیوند انسان را با مقام ربوبى آنچنان محکم و استوار مى اندیشد که غفلت از خدا را مایه غفلت از خود انسان مى داند و براى نخستین بار قرآن از این مطلب پرده برداشته است.
ادامه مطلب
یک چیزهایی تجسم انسان بودن است. مثل لحظه‌ای که به غذا خوردن نیازمند می‌شوی. مثل نیازی که به دیگری پیدا می‌کنی.یک چیزهایی تجسم انسان بودن است مثل وقتی که کلمه‌ها توی سرت خودشان را به این سو و آن سو می‌زنند، به دنبال راهی برای خلاص شدن.یک چیزهایی تجسم انسان بودن است مثل آن حجم کریه ادرار و مدفوعی که روزی چند بار می‌بینی که از تو دفع می‌شود. مثل دسته مویی که می‌ریزد. مثل رشته موهایی که سرخ می‌شوند، زرد می‌شوند، سفید می‌شوند. مثل بدنی که بو م
عرفه ۹۴ مصلی  دانشگاه
سرم گذاشتم روی شانه ف و گریه کردم ..جلسه دومی که میم میامد ..
عرفه ۹۵ حرم امام رضا بودم ..خون گریه می کردم ...اوج حال بدم بود و رفتن ...
عرفه ۹۶ ...گلستان شهدا بودم ...حالم هنوز خراب ...
عرفه ۹۷ ...مصلی دانشگاه 
عرفه ۹۸ مصلی دانشگاه ..بلند بلند گریه کردم و خواستم از خدا که از دلم و یادم بری ...اگه درست نمیشه ....
عرفه ۹۹ ...
عیدتون مبارک ....
پ ن :هرکسی اسماعیلی داره که باید به قربانگاه ببرد ...من منتظر نشونه ام ...
پ ن :به تاریخ اشک های بلند بلن
نوع انسان با این همه بزرگی خود هنوز آنقدر انسان نشده است که بتواند فقط از عقل انسانی خود دستور بگیرد.
این است که می بینید افسانه ای که از قول یک قورباغه یا سوسک بال دار نقل شده است،بیش از کلمات حکما در مغز مردم نفوذ می کند.
انسان تاکنون بزرگ ترین تجربه ها و معارف خود را از حیوانات ناچیزتر از خود یادگرفته است.
خُب خیلی مفتخرم که الآن مستند زندگی تیلور سویفت عزیز رو دیدم. راستش خیلی الهام بخش بود. از بچگی میدونست چی میخواست و همه ی توانش رو گذاشت، اصلاً مگه ممکنه شخصی هر چیزی که داره رو ریسک کنه و تهش نشه؟! تیلور از لحظه های خیلی سختی عبور کرده... از تحقیر شدنش توسط کانیه وست ، تازه جلوی اون همه آدم، تازه وقتی هفده سالته و حساسی :'( تا سرطان مادرش، تجاوز جنسی و... چه قدر واکنش ها و تصمیماتی که توی زندگیش داشته بود هوشمندانه بود... واقعا اسطوره گونه بود. نمی
تمام هم و غمم این بود که به آنجا برسم
تا آسوده شوم
اما الآن که با صد ضرب و زور راضی شده ام که اینجا جای آسایش است آسوده خاطر نیستم
آشفته و خسته ام از خواب
 
- متن تصویر .... آرزو بر جوانان عیب نیست
- ای ناشناسی که نظرت برای شعر عمو شبلی را حذف کردم ببخش حقت بود خیلی لحنت خوب نبود
 
اینکه هخامنشیان امپراطوری ستایش برانگیز و فاتحی داشته‌اند گرچه لذت‌بخش است، اما به «گذشته» تعلق دارد. به پشت سر. امروز کجای دنیا ایستاده‌ایم؟ تا چه‌اندازه در دنیا تأثیرگذاریم؟
اینکه کوروش انسان بزرگ و بخشنده‌ای بود و به ادیان مختلف احترام می‌گذاشت، دقیقاً چه ارتباطی به ما دارد؟ آیا ما هم برای نظر و نگاه مخالفی که نمی‌پسندیم احترام قائل هستیم یا با شلیک واژه‌ها و تهمت و تهدید و تحقیر و فحاشی جنسی خفه‌اش می‌کنیم؟
مثل معتاد کارتن‌خوا
عشقش داشت میخندید بهش بلند بلند قهقه میزد 
مرد از جاش بلند شد اروم گف بسه!
زن ادامه داد بلندتر و بیشتر خندید مرد سمتش اومد و فریاد زد ایوی بسه! 
مرد گلوی زنش فشرد گریه کرد و فریاد زد بسه! 
اونقدر فشار داد که از بی جان تو بغل مرد افتاد.
گریه‌ی مرد شدت گرفت سر زن توی سینه اش فشرد و محکم بغلش کرد و بین هق هق های مردانش مدام میگف "دوست دارم" ...."دوست دارم"..."دوست دارم"
تنهایی عصرهای مختلف چه قدر متفاوتند با هم؟ انسان معاصر واقعا تنها ترین انسان تاریخ بشریته؟ انسان های پیش از ما کمتر تنهایی چشیدن؟ صرف داشتن صفا و صمیمیت از بین برنده‌ی تنهاییه؟ من کنار صمیمی ترین دوستانم هم، کنار اون ها که با هم ندار شده ایم هم، تنهایی رو احساس می‌کنم. من در حال حرف زدن با کسی که درکم می‌کنه هم تنهایی رو احساس می‌کنم. من در بودن انسان ها هم تنهایی رو حس می‌کنم. چه بودنی، چه حضوری توانایی داره این احساس رو در هم بشکنه...؟ هیچ
حس میکنم وجودم شبیه یه سطل آشغال شده، از تموم این 30 سال زندگیم کلی احساسات منفی جمع کردم، اون رفتاری که من الآن میکنم نتیجه ی همه ی این احساساتیه که درونم هست، یه ملغمه ای شدم از احساس حقارت، خشم، استرس و ...

تا حالا استراتژی من برای درمان بیشتر بیرونی بوده، به صورت مقطعی هم موفق شدم، مثلاً سعی کردم تو کارم خوب باشم، پول داشته باشم، به خودم برسم، زیبا باشم، دوست پیدا کنم، اجتماعی باشم! هدف داشته باشم، تجربه کنم! همه چی رو تجربه کنم!
ولی باز خیل
یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از او
یادمه خوابم برده بود رو تبلتم که یهو ساعت شش صبح خودبخود از خواب بیدار شدم. سریع جستی زدم و رفتم تلگرامم رو چک کنم. تلگرام رو تازه بعد از کنکور نصب کرده بودم و یادم نمیره موج بچه‌هایی که بعد از کنکور آروم آروم اضافه میشدن بهش رو. بعدا هم که شد محبوب‌ترین پیام‌رسان بین ایرانی‌ها. خلاصش اینکه دیدم بچه‌ها دونه دونه دارن رتبه کنکورهاشون رو مینویسن تو گروه دبیرستانمون. یهو زمان شروع کرد کش اومدن و کند شدن. در این مدت من به صورت بسیار سریعی که از
حس میکنم وجودم شبیه یه سطل آشغال شده، از تموم این 30 سال زندگیم کلی احساسات منفی جمع کردم، اون رفتاری که من الآن میکنم نتیجه ی همه ی این احساساتیه که درونم هست، یه ملغمه ای شدم از احساس حقارت، خشم، استرس و ...

تا حالا استراتژی من برای درمان بیشتر بیرونی بوده، به صورت مقطعی هم موفق شدم، مثلاً سعی کردم تو کارم خوب باشم، پول داشته باشم، به خودم برسم، زیبا باشم، دوست پیدا کنم، اجتماعی باشم! هدف داشته باشم، تجربه کنم! همه چی رو تجربه کنم!
ولی باز خیل
اگر انسان دارای همه اعضاء و اجزاء باشد، او انسانی کامل به شمار می رود و تفاوتی نمی کند که او ظالم باشد یا مظلوم، با سواد باشد یا بی سواد و...
ولی آیا انسانیت انسان، و آنچه که شرافت و کمال انسانی نامیده می شود نیز این گونه تعریف می شود ؟

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات آزمون اصلح مهارت آموزان ماده ۲۸